داستانک های دخترم1....
.. دختر 3ساله همسایه اسباب بازیت را پرت میکند ....بابا اخمش میکند... (بابا هر موقع با توشیر بازی میکند اخم هایش را در هم میکشد ودنبال تو میدود وتو غرق در شادی میدوی)....نگاهی به دختر همسایه میاندازی و...نگاهی به بابایی....ریز میخندی ومیگی بابایی شیر نیست که ....باباییه .... دخترک نگاهی به من می اندازد اسباب بازی که در دست دارد گوشه ای می اندازد وبا کمال بیخیالی رو به من میگوید....کاری نداری ؟خدافس... نگاهت پر از مرام زیبای کودکانه بود..... (1) (1)سابقه دختر همساده در این زمینه ها بسی خراب است .......دارم ظرف های ظهر را میشویم.....میگی:مامان...م...
نویسنده :
صفورا
18:35